جدول جو
جدول جو

معنی حج خریدن - جستجوی لغت در جدول جو

حج خریدن
(خوا /خا دَ)
کنایه از ثواب حج بدست آوردن، کسی را در برابر مزدی برای انجام اعمال حج اجیر کردن. رجوع به حجه فروشی شود:
حج خریدن در دیار عشق بازان رسم نیست
هرکه مرد اینجا برای او شهادت میخرند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ)
باز خریدن چیز فروختۀ خویش
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ کَ دَ)
کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بهار عجم). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ گَ تَ)
مدعایی را پیش از اثبات در محکمه ای با دادن وجهی قبول کردن و سود و زیان آن را به خود اختصاص دادن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حج. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). موافاه. (منتهی الارب). گزاردن اعمال حج:
شاد گشتم بدانکه حج کردی
چون تو کس نیست اندرین اقلیم.
ناصرخسرو.
گفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم.
ناصرخسرو.
گر تو خواهی که حج کنی پس ازین
اینچنین کن که کردمت تعلیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس خریدن
تصویر پس خریدن
باز خریدن چیز فروخته خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خریدن
تصویر وا خریدن
باز خریدن دوباره خریدن، خریداری کردن: (و انکه خواهی از بلایش و اخری جان او را در تضرع آوری) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حج کردن
تصویر حج کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بز خریدن
تصویر بز خریدن
((~. خَ دَ))
کنایه از ارزان خریدن
فرهنگ فارسی معین
حج گزاردن، حج به جا آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد